از قول جمعی از دوستان شهید علمدار
جوانان حزب اللهی شهر ساری تصمیم گرفتند که این کار را عملی کنند،اینکه در ایام اربعین امام راحل با پای پیاده از شهر ساری عازم مرقد امام شوند.
حرکت کاروان میثاق با امام و بیعت با رهبری آغاز شد.اما سید مجتبی به دلیل مشکلات کاری همراه ما نبود.
به شهر بابل رسیده بودیم که سید هم به ما پیوست.حضور سید حال وهوای کاروان را تغییر داد.
طی مسیر با کلام دلنشین خود خستگی سفر را از تن ما خارج می کرد.در مقاطعی از راه هم برای ما مداحی می کرد.
فراموش نمی کنم به تونل های جاده هراز که می رسیدیم فریاد یا حسین (ع) سید مجتبی بلند می شد.
همه به دنبال او یا حسین(ع) می گفتند و سینه زنی می کردند. شور و حال عجیبی در جمع ایجاد شده بود.
پس از یک سفرنسبتا" طولانی به تهران رسیدیم.در نزدیکی بهشت زهرا(س)سید با پای برهنه به سمت مرقد حرکت کرد.دیگر بچه ها هم پاهای خودرا برهنه کردند.
آسفالت داغ و ظهر تیر ماه و پاهای آبله زده،اما عشق به امام خوبی ها،کسی که همه ما را از ورطهء گمراهی طاغوت نجات داداه بود بالاتر از اینها بود.
غروب همان روز به سید گفتم:((بچه ها می خواهند برگردند.حاضر شو بریم.))
اما سید گفت :((شما بروید. من بعدا" برمی گردم.))
***
سید از ما قول گرفت که هر سال در شب ارتحال امام در مرقد باشیم.ما هم به همراه سید به عهد خود وفا کردیم.
هر سال در شب رحلت امام در کنار یکی از ستون های نزدیک حرم جمع می شدیم.نیمه شب و با پایان مراسم حرم،عزاداری سید شروع می شد.
طوری شده بود که عده ای از زائران دیگر شهرها می دانستند که بعد از پایان مراسم رسمی حرم،مراسم بسیجیان ساری در حرم آغاز می شود.همه خودشان را برای مراسم می رساندند.
بعد از شهادت سید،و درست در همان ایام ارتحال حضرت امام دوباره همه رفقا به مرقد رفتند.
نیمه شب بود.همه کسانی که سال های قبل مداحی سید را شنیده بودند آماده ذکر مصیبت بودند.
همه منتظر مداحی سید بودند.سید حسن،برادر آقا مجتبی تصویر بزرگی از شهید سید مجتبی علمدار را در دست گرفت.همه با تعجب نگاه می کردند. هیچ کس باور نمی کرد که او شهید شده باشد.
برگرفته از کتاب علمدار زنگی نامه و خاطرات ذاکر شهید سید مجتبی علمدار
برای شادی روحش صلوات
[ شنبه 91/3/13 ] [ 7:31 عصر ] [ دوستدار علمدار ]